خداوند کرسی بودن. (فرهنگ فارسی معین) : ز کرسی داری آن مشک جوسنگ ترازو گاه جو میزد گهی سنگ. نظامی. ، حکومت، داشتن محضر و منبر. (فرهنگ فارسی معین) : چون علم شرع که در روزگار قضا وکرسی داری نرود. (قابوسنامۀ چ نفیسی ص 112)
خداوند کرسی بودن. (فرهنگ فارسی معین) : ز کرسی داری آن مشک جوسنگ ترازو گاه جو میزد گهی سنگ. نظامی. ، حکومت، داشتن محضر و منبر. (فرهنگ فارسی معین) : چون علم شرع که در روزگار قضا وکرسی داری نرود. (قابوسنامۀ چ نفیسی ص 112)
عمل رعیت دار، نگهبانی رعیت. حفظ رعیت، حکومت و ضبط و ربط تدبیر در حکومت. (ناظم الاطباء). سیاست. (یادداشت مؤلف). - رعیت داری کردن، سیاست کردن و حراست کردن زیردستان را. (ناظم الاطباء)
عمل رعیت دار، نگهبانی رعیت. حفظ رعیت، حکومت و ضبط و ربط تدبیر در حکومت. (ناظم الاطباء). سیاست. (یادداشت مؤلف). - رعیت داری کردن، سیاست کردن و حراست کردن زیردستان را. (ناظم الاطباء)